عشق نا فرجام
در شب جشن عروسي ات از من يادي بكن
آن دمي كه دست گرمت را به دستش مي دهي
آن دمي كه شادو خندان پا به مجلس مي نهي
از من تنها به كام مرگ خفته ياد كن
از مني كه آرزو كردم تو غمخوارم شوي
ازمني كه سوختم در حسرت ديدار تو
از من غربت نشين شهر غمها يادكن
از من غرق گناه و بي گناهي ياد كن
در شب جشن عروسيت به زير لب بگو
نام يارت را فقط يكبار مثل نام من
تادمي اين روح سرگردان من شادان شود
مست چون پروانه اي دورت بگردد جان من
آن دمي كه ميگذاري سر به روي شانه اش
لحظه اي از شانه هاي خسته ام يادي بكن
شانه هاي كه به زير كوه هجرانت شكست
گر كه بخشيد حق تعالي دختر زيبا به تو
آن دمي كه شد به سن من به راه زندگي
تا كه عبرت گيرد ازمن نازنين فرزند تو
تا نگردد شور ياري بي وفا مانند تو
تا نگردد عاشق سنگين دلي چون يار من
گر شنيدي قصه مرگ مرا روزي نه دور
پا به گورستان نه با ياد رفته با يار خويش
تا كه روحم باز گويد كردهاي يادي زمن
شعري از احساس خود با دست خط خودنويس
كن به زير خاك دفنش در كنار گور من
تا دمي پروانه گردد,گرد شمعت روح من
گرچه باشد نوشدار بعد از مرگ من
واي بر من , واي برمن , واي برمن يار من
تلخ بود پايان عشق پاك و بي فرجام ما
بازگو جريان من ,اين عشق بي فرجام من